از تو مي پرسم دوست؟
چه خبر از دل من؟
كه تو بهتر داني كه چه كردي با من
تو شكيبا بي شكيبم كردي
بنگر انقدر غريبم كردي
كه شبي از شبها
من غريبانه ترين شعر زمين را گفتم
باز هم مي گويم انتظارم روزي مي ستاند پايان
باز هم مي گويي؛
جاي پاي اميد
مژده پاياني
نيك باشد شايد
باز هم مي گويي؛
كه همينها بايد
باز هم مي گويي؛
كه نباشد هر حرف
از براي گفتن و نباشد هر جا؛
از براي رفتن
.انجمادم را باز متهم مي سازي
مجمر صبر دل تا لبالب پر شد
اين تلاطم اخر سر به طغيان گذاشت
و خروشم از ركودم پرسيد
تو چرا مدتهاست هيچ پيدايت نيست؟
و من از تو مي پرسم اي دوست
از تو اي دغدغه سازاز تو اي شورافكن
تو چه كردي با من؟
تو چه كردي با من
كه غريبانه ترين شعر زمين را گفتم
تــــــــــو چه كردي با من؟
No comments:
Post a Comment